داستان کوالای قهرمان برای بچه ها
nیکی بود یکی نبود، در جنگلهای استرالیا کنار یک رودخانه، درخت بزرگی قرار داشت که کبوتری به همراه جوجههایش روی شاخههایش زندگی میکردند. هر چه جوجهها بزرگتر میشدند، نیاز آنها به غذا افزایش مییافت و به همین جهت کبوتر والدین به دنبال تامین غذا میگشتند.nnیک روز، در هنگامی که جوجهها در لانه تنها بودند، یک گنجشک زیبا و آراسته با پرهای زیبا و درخشان نمایان شد. جوجهها که تا به آن زمان هیچ پرندهای جز والدینشان ندیده بودند، از ترس سرها را زیر پرهای خود پنهان کردند، مثلا مخفی شده بودند.nnگنجشک با لبخندی روی لب گفت: “چرا از من میترسید؟ من یک گنجشک هستم. همانند شما جوجه دارم، به دنبال غذا برای آنها آماده ام. آنها عاشق کرمهایی هستند که روی درخت شما وجود دارند.”nnآنها به گنجشک گفتند: “چقدر تو زیبا هستی و چه قشنگ سریع بال میزنی و پرواز میکنی.” گنجشک با لبخندی گفت: “خداوند این بالهای زیبا را به من داده تا با آنها به هرجایی که بخواهم پرواز کنم و از نعمتهای خدا برای تامین غذای خودم و جوجههایم استفاده کنم . ” در حالی که جوجهها داشتند با گنجشک صحبت میکردند. درخت به طور ناگهانی تکان خورد که جوجهها فوراً ترسیده و سرهایشان را مجدداً زیر پرهایشان پنهان کردند.nnیک حیوان بزرگ با پنجههای قوی، گوشهای پهن، و پوشش پشمالو که با وجود ترسناکیش به نظر مهربان میآمد. به درخت چسبیده بود. او به جوجهها نگاه کرد و با لحنی دوستانه گفت: “نترسید، شما غذای من نیستید.” جوجهها گفتند: “ما را چطور دیدی؟ ما که پنهان شدیم.” کوالا با خندهای آهسته جواب داد: “ولی تنها سرهایتان را پنهان کردید، بدنهایتان بیرون بود. جوجههای قشنگ، اسم من کوآلا است. من نوعی خرس درختی هستم و در این نزدیکی با خانوادهام کنار این درخت زندگی میکنم.”nnجوجهها گفتند: “واقعاً خوشبهحالت، میتوانی به هرجا بروی.” کوآلا با احساسی متفاوت پاسخ داد: “اما ما و تمام حیواناتی که بال نداریم. آرزو داریم همچون شما, پرنده باشیم و در آسمان آبی و زیبای خدا پرواز کنیم. پرواز نعمت بزرگی است که به شما داده شده، صبر کنید تا بزرگتر شوید، عجله نکنید. همگی میتوانید مثل مادر و پدر خود به زیبایی پرواز کنید.”nnناگهان، کوآلا یک عقاب را دید که به دنبال شکار جوجهها به بالای لانه آنها آمده بود. با سرعت، کوآلا فریاد زد مخفی شوید و بعد تلاش میکرد با پنجههایش عقاب را دور کند و از جوجهها محافظت کند.nnگنجشک که این صحنه ترسناک را دید،پرواز کرد , خود را به والدین جوجه ها رساند. به آنها اطلاع داد و گفت: “جوجههای شما در خطر هستند. بیایید سریعاً بیایید.” کبوترها و کوآلا با تلاش مشترک توانستند. پرندهی شکاری را دور کنند. متاسفانه کوآلا کمی آسیب دیده بود، اما او خوشحال بود که توانسته جوجههای همسایه را نجات دهد.nnکبوتر از گنجشک و کوآلا به خاطر نجات جوجههایشان تشکر کردند. این تجربه شجاعت کوآلا در جنگل محبوبیتش را افزایش داد و از آن پس، همه او را کوالای قهرمان مینامیدند.nnداستان به اتمام رسید، عقاب نتوانست به نقشهاش برای شکار جوجهها برسد. قصه ما به سر رسید کلاعه به خونش نرسید.